شعر براي امام زمان...

حجت حق

جمعه های تکراری

باز گردای بغض صحرا گرد من

باز گرما ده به بیت سرد من

ای که عمق انتظارات منی

ای که پشت استعارات منی

من شب ظلمانی استم تار تار

انتظارم انتظارم انتظار

منتظر بودن عبادت کردن است

با خیال دوست عادت کردن است

قبله ی صحرانشین این کویر

بال زخم سجاده هایم را بگیر

باتو کبری در خضوعم مانده است

چار رکعت در رکوعم مانده است

تشنگی از پای دراورده مرا

اب پشت سد جوعم مانده است

سجده ام سر میکشد از روی مهر

غصه بر دوش خضوعم مانده است

واجباتم شد شهید مستحب

اصل در چاه فرو عم مانده است

ای نمیدانم کجایی کیستی

ای فراتر از چرایی –چیستی

در قیابت اب را گل کرده اند

موج را مدیون ساحل کرده اند

خاک در دست کسوف افتاده است

اسمان هم در خسوف افتاده اند

اه ای خورشید روز رهگذر

ای پناه سایه های در به در

بی تو ما دلشوره های بی نوا

بر کدامین جاده یابیم التجا

من دعای عهد میخوانم بیا

بر سر این وعده میمانم بیا

با تجلی های پر هیبت بیا

از میان پردهی غیبت بیا

ان که عمری گشته در دنبال تو

باز می اید به استقبال تو

 

 

 

گلایه‎ام ز دلی هست كه بی تو مضطرب نیست

دو چشم بی هنری كه بدون تو، تَر نیست

گلایه‎ام ز زبانی كه بی حیا گشته

و گوش‎ها كه برای گناه‎ها كَر نیست

گلایه‎ام ز محبین مدعی چو من است

كه با زیادی ما، غربت تو كمتر نیست!

هزار داد زدیم ادعای حب تو را

به پیش تیغ ولی یك خبر ز حنجر نیست

همیشه بانگ بلا، هر زمان چو كرب و بلا

و اقتدای جوانی‎مان به اكبر نیست

عجیب نیست چرا پشت پرده‎ای آقا

ز دشمنان چه بنالی چو دوست یاور نیست

اگر كه غیبتتان گشته است طولانی

گلایه‎ام ز دلم هست كه بی تو مضطر نیست

 

 

 

 

سالهای پیش بال آسمانی داشتیم

بال کبوتر کران تا بی کرانی داشتیم

میوه بودیم و سر سال استفاده می شدیم

چون که بالای سر خود باغبانی داشتیم

چهار فصل موی ما برف زمستانی نداشت

پیر هم بودیم اگر رنگ جوانی داشتیم

روزها گردی اگر بر روی دلها می نشست

شب که می شد سنت خانه تکانی داشتیم

مثل شیر مادران ما حلال و پاک بود

در میان سفره ها گر لقمه نانی داشتیم

نذری روز ظهور مهدی موعودمان

صبحها چله به چله عهد خوانی داشتیم

صبح جمعه پیشواز تکسوار فاطمه

زوی پشت بامها صوت اذانی داشتیم

گاه پاهی جمعه ها اهل زیارت می شدیم

گاه گاهی میل سجده جمکرانی داشتیم

ثانیه ثانیه‌هامان گای آقا می گذشت

آی مردم!یک زمان صاحب زمانی داشتیم

پر نداریم و دل بپُر نداریم و...فقط

یادمان باشد که اینها را زمانی داشتیم

 

 

 

 

در میان فاصله ها

در میان کوجه های بی درخت

در میان سبزه زار زرد

در میان کوه های یخ زده

در میان آبهای بی صدا

در میان آسمان تاریک

در میان چشمه های خالی

در میان قاب آینه ها

هر لحظه به خود می نگرم

هر لحظه به خود فکر می کنم

سرد

خالی

غمناک

که تو که هستی...

که به دنبال تو ام

که دگر از غم خود

مانده و غافل شده ام

به دنبال که هستم؟

به دنبال که هستم؟

به دنبال که هستم؟

 

 

 

 

با اين دل ماتم زده آواز چه سازم

بشکسته ني ام بي لب دم ساز چه سازم

در کنج قفس مي کشدم حسرت پرواز

با بال و پر سوخته پرواز چه سازم

گفتم که دل از مهر تو برگيرم و هيهات

با اين همه افسونگري و ناز چه سازم

خونابه شد آن دل که نهانگاه غمت بود

از پرده در افتد اگر اين راز چه سازم

گيرم که نهان برکشم اين آه جگر سوز

با اشک تو اي ديده غفار چه سازم

تار دل من چشمه الحان خدايي ست

از دست تو اي زخمه ناساز چه سازم

ساز غزل سايه به دامان تو خوش بود

دور از تو من دل شده آواز چه سازم

هوشنگ ابتهاج

 

 

 

اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري

کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي

اي آنکه در حجابت درياي نور داري

من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟

برعکس چشمهايم چشمي صبور داري

از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما

کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟

در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت

کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟

 

 

 

چشم در راهیم اما قاصدی در راه نیست

جمعه هم آمد ولی آن جمعه دلخواه نیست

ما کجا و نورباران شب دریا کجا!

قطره در خواب و خیالِ جذر و مد ماه نیست

ما کجا و بارگاه حضرت خوبان کجا!

هر گدایی، لایق هم صحبتی با شاه نیست

عشق، اینجا بین آدم ها غریب افتاده است

پایمردی کن برادر! یوسفی در چاه نیست
 
بارمان را آب برد و تازه فهمیدیم که

در بساط خالی ما، آه حتی آه نیست

ریشه در خاکیم و دم از آسمان ها می زنیم

بت پرستانیم و مثل ما کسی گمراه نیست

تک سوار قصه ها، یک روز می آید ولی

جز خدا از پشت پرده، هیچ کس آگاه نیست

 

 

 

 

بیا و زنگ غم از قلب ما زُدا مهدی(ع)

به جان مادرپهلو شکسته ات بیا مهدی (ع)

جلای هر دل نورانی از عنایت توست

به  قلب  تیره  ما  هم  بده  جلا  مهدی (ع)

قیود نفس و هوی عامل فراق شده

 ز شر نفس و هوی کن رها مرا مهدی (ع)

همیشه از تو تقاضایم این بود جانا

که لحظه ای نشوم از شما جدا  مهدی (ع)

به هیچ کس نکنم عرض حاجت خود را

فقط تویی که  کنی حاجتم  روا مهدی (ع)

تو از جرائم اعمال خلق محزونی

مرا ببخش گر آزرده ام  تو  را مهدی(ع)

به جان مادر پهلو شکسته ات زهرا (ع)

عنایتی   به  من  مبتلا   نما   مهدی (ع)

 برای ما تو دعا کن به  درگه  یزدان

که مستجاب کند گر کنی دعا  مهدی (ع)

دعا نما که قیام تو را کند خدا امضا

کجا دعای تو را رد کند خدا  مهدی (ع)

 

 

 

 

هرکس که به دل مهر تو فرزانه ندارد

راهی به سوی صاحب این خانه ندارد

جانی که در این خانه کند میل توقف

در دل هوس صحبت جانانه  ندارد

افسانه بود زنگی ما و تو این جا

فرزانه  توجه  سوی  افسانه  ندارد

خواهی تو اگر فایده بشکن قفس تن

چون مرغ، گرفتار بود  دانه  ندارد

پیمانه ی هر چیز بود ماخذ و معیار

عشق است که اندازه و پیمانه ندارد

امروز در اقطار جهان ز امر خداوند

غیر تو کسی منصب  شاهانه ندارد

تو مصلح کلی  و تویی  قائم  بر حق

شمعی به جهان مثل تو پروانه ندارد...

 

 

 

 

 چه دیده ها که دوخته به در شده و نیامدی

چه عمرها ز دوری تو سر شده و نیامدی

چه روزها که تا به شب نام توبرده شد به لب

چه چشمها که از غم تو تر شده و نیامدی

شنیده بودم از کسی که با بهار می رسی

ببین که از بهار هم خبر شد و نیامدی

بیا ببین در این جهان امام خوب و مهربان

اسیر فتنه ی زمان بشر شد و نیامدی

تمام غصه ام همین شده که گویم این چنین

و امشبم بدون تو سحر شد و نیامدی

صبا به یار آشنا بگو که شاعر شما

ز دوری رخ تو خونجگر شد و نیامدی

از این زمانه خسته ام بیا که دلشکسته ام

به حق مادری که منتظر شد و نیامدی

 

 

 

آه مي کشم تو را , با تمام انتظار

پر شکوفه کن مرا , اي کرامت بهار

در رهت به انتظار , صف به صف نشسته اند

کارواني از شهيد , کارواني از بهار

اي بهار مهربان , در مسير کاروان

گل بپاش و گل بپاش , گل بکار و گل بکار

بر سرم نمي کشي , دست مهر اگر , مکش

تشنه محبتند , لاله هاي داغ دار

دسته دسته گم شدند , مهره هاي بي نشان

تشنه تشنه سوختند , نخل هاي روزه دار

مي رسد بهار و من , بي شکوفه ام هنوز

 آفتاب من , بتاب ! مهربان من , ببار !

علیرضا قروه

 

 

 

 

چشم یعقوب به دیدار تو حیران مانَد

یوسف از حسن تو انگشت به دندان مانَد

پرده بردار كه از شرم تماشای رخت

تا صف حشر ، قمر سر به گریبان مانَد

برتر و بهتر و زیباتر و پاكیزه تری

كه بگویم گل روی تو به رضوان مانَد

هر كه بر سلسله عشق تو تسلیم نشد

گردنش بسته به قلاده شیطان مانَد

این عجب نیست كه تا حشر به یاد لب تو

خضر در آب بقا باشد و عطشان مانَد

گرچه در دیده ما تاب تماشای تو نیست

مهر در ابر روا نیست كه پنهان مانَد

همه شب بر سر آنم كه ز راه آیی و من

جان نثار قدمت سازم اگر جان ماندَ

یوسف مصر ولا بیشتر از این مگذار

چشم یعقوب به دروازه كنعان مانَد

چند باید ز فراق تو به حبس دل ما

ناله بی كسی عترت و قرآن مانَد

به پریشانی بنده نگهی كن مگذار 

بیش از این ملت اسلام پریشان مانَد

 

 

 

 

صبح امید دمید و خبر از یار نشد

دل دیوانه ز هجران تو بیکار نشد

رفت دیجوری و مهجوری ما باقی ماند

صحبت از آمدن دلبر عیار نشد

خور بر آمد به جهان صحن جهان شد گلشن

لیک خورشید جهاندار پدیدار نشد

فلک از نو زگل و سبزه جهان رنگین کرد

هان ندانم گل من از چه نمودارنشد

ای صبا کن گذر از لطف دمی سوی نگار

گو کسی همچو من از عشق گرفتار نشد

ای چه خوش باشد اگر روی تو بینم من زار

هر که بیند رخ چون ماه تو بیمار نشد

یک نظر از ره لطفت بفقیران بنما

چون نظر کردن بر فقر تو را عار نشد

 

 

 

 

زخم دل هجران زدگان را تو شفایی

درد غم بی نسخۀ ما را تو دوایی

عالم همه جا پر شده از تیرگی محض

ما گمشدگانیم و تو مصباح هدایی

مگذار که با ما همه عالم بستیزند

ما با همه گفتیم که تو صاحب مایی

سوگند به تنهایی تنهای مدینه!

تنها تو فقط منتقم خون خدایی

تو وارث بازوی علمدار حسینی

تو پاسخ فریاد تمام شهدایی

با خون دل و اشک روان هر شب جمعه

با مادر خود فاطمه (سلام الله علیها) در کرببلایی

ای کاش که یک لحظه به چشم همه عالم

ز آن گوشۀ شش گوشه به ما رخ بنمایی

ما پیش تو بودیم ولی حیف نبودیم

تو در دل مایی و ندانیم کجایی

گفتم دعایی کنم بهر ظهورت

دیدم تو دعایی تو دعایی تو دعایی

میثم همه گوش است که از خویش بگویی

کعبه همه چشم است که در کعبه درآیی

 

 

 

 

آقا نیامدی تو و عالم غریب شد

کار تمام مردم دنیا عجیب شد

دم می زنند از تو و عشقت ولی دریغ

دست صداقتی که فشردم فریب شد

یک عده مضطرب نگرانند و منتظر

دست دعا بلند به امن مجیب شد

من ماندم و دو چشم به ره مانده در گذر

مولا نیامدی و دلم بی شکیب شد

شیطان فریب آدم و سیبی به او خوراند

رحمی که باغ زندگیم پر ز سیب شد

خار گناه بس که خلیده به چشم ما

دل از گناه روی گلت بی نصیب شد

مردم دلی به پاکی آیینه ها کجاست

انگار دست عاطفه ها نانجیب شد

تنهایی(رضا)و غریبی ودرد عشق

اقا نیامدی تو و عالم غریب شد

 

 

 

 

 

دو دیده ام شده دریا در انتظار فرج

هنوز می رسد از کوچه های شهر حجاز

صدای گریه زهرا در انتظار فرج

هنوز در همه عالم میان دشمن و دوست

علی است بی کس و تنها در انتظار فرج

هنوز می رسد از چاه های کوفه به گوش

صدای ناله مولا در انتظار فرج

هنوز ناله کشد از جگر امام حسن

گشوده دست دعا را در انتظار فرج

هنوز پرچم سرخ حسین منتظر است

گشوده چشم به صحرا در انتظار فرج

هنوز می رسد آوای دلربای حسین

ز نوک نیزه اعدا در انتظار فرج

هنوز تشنه لبان اشکشان بود جاری

کنار کشته سقا در انتظار فرج

هنوز خون شهیدان کربلا جاری است

ز چشم زینب کبرا در انتظار فرج

هنوز ناله "میثم" رسد به گوش که هست

چو چشم فاطمه ، دنیا در انتظار فرج

 

 

 

 

اگر چه روز من و روزگار مي گذرد

دلم خوش است که با ياد يار مي گذرد

چقدر خاطره انگيز و شاد و رويايي است

قطار عمر که در انتظار مي گذرد

به ناگهانيِ يک لحظه عبور سپيد

خيال مي کنم آن تک سوار مي گذرد

کسي که آمدني بود و هست، مي آيد

بدين اميد، زمستان، بهار، مي گذرد

نشسته ايم به راهي که از بهشت اميد

نسيم رحمت پروردگار مي گذرد

به شوق زنده شدن، عاشقانه مي ميرم

دو باره زيستنم زين قرار مي گذرد

همان حکايت خضر است و چشمه ظلمات

شبي که از بَرِ شب زنده دار مي گذرد

شبت هميشه شب قدر باد و، روزت خوش

که با تو روز من و روزگار مي گذرد

 

 

 

 

چشمم به جز بروی تو بینا نمی شود

مایل به سیر و گشت و تماشا نمی شود

عالم اگر به طنز شود چون تو نیستی

لبهای من به خنده دگر وا نمی شود

خواهان حرکتیم ولی غیر ممکن است

پایی که سست گشت توانا نمی شود

با جان و دل قبول نمودیم بار عشق

گفتیم پشتمان که دگر تا نمی شود !

غافل از اینکه عارضه عشق در جهان

تنها غمی بود که مداوا نمی شود

آنگه به اشتباه خود آگه شدم که هیچ

راهی برای فیصله پیدا نمی شود

حالا نه اینکه پشت من از دوریت خمید

طوری خمیده است که بالا نمی شود

یار غریب ، این کلام تو در خاطرم پرید

حق با تو بود ، فاصله معنا نمی شود

 

 

 

 

بنده من چرا دگر خدا خدا نمی کنی؟

چرا مرا ز سوز دل دگر صدا نمی کنی؟

ریشه دوانده در دلت غفلت و لذت گناه

محبت تو کم شده به ما وفا نمی کنی؟

مگر خدای دیگری به غیر من گرفته ای

که با من غفور تو دگر صفا نمی کنی؟

مگر ز من چه  دیده ای که این چنین بریده ای

منتظر تو مانده ام چرا نوا نمی کنی؟

چرا مرا ز خانه دلت برون نهاده ای

چرا دل شکسته را خانه ما نمی کنی؟

ز فاطمه به سوی تو سلام می رسد ولی

چرا برای مهدی اش کمی دعا نمی کنی؟

برای ناله های تو دل حسین تنگ شد

چرا به روضه اش دل خویش دوا نمی کنی؟

برات کربلای تو به دستهای زینب است

چرا هوای رفتن کرب وبلا نمی کنی؟

 

 

 

 بي‌تو اينجا همه در حبس ابد تبعيدند

سال‌ها، هجري و شمسي، همه بي‌خورشيدند

از همان لحظه که از چشم يقين افتادند

چشم‌هاي نگران آينه‌ي ترديدند

نشد از سايه‌ي خود هم بگريزند دمي

هرچه بيهوده به گرد خودشان چرخيدند

چون به‌جز سايه نديدند کسي در پي خود

همه از ديدن تنهايي خود ترسيدند

غرق درياي تو بودند ولي ماهي‌وار

بازهم نام و نشان تو ز هم پرسيدند

در پي دوست همه جاي جهان را گشتند

کس نديدند در آيينه به خود خنديدند

سير تقويم جلالي به جمال تو خوش است

فصل‌ها را همه با فاصله‌ات سنجيدند

تو بيايي همه‌ ساعت‌ها و ثانيه‌ها

از همين روز، همين لحظه، همين دم عيدند

((شادروان قیصر امین پور))

 

 

 

سخت است فراق عزیز و تنها ماندن

سخت است برجای ماندن و راکد زندگی کردن

همچون چشمه خشکیده مقروض

بی او زندگی را در جام لحظه ها تهی می کنم

و صورتم از تلخی آن در خود می تکد

بی او زندگی را در فرباد بی صدا تجربه می کنم

روحم ، آواز رفتن بر لب دارد

و فریادم

در فضای خالی از صدا می ماند...

 

 

 

 

 

 به تمناى طلوع تو جهان، چشم به راه

به اميد قدمت، کون ومکان، چشم به راه

به تماشاى تو، اى نوردل هستى،هست

آسمان کاهکشان کاهکشان چشم به راه!

رُخ زيباى تو را ياسمن آيينه بدست

قد رعناى تو را سرو جوان چشم به راه

درشبستان شهود، اشک فشان دوخته اند

همه شب تا به سحر، خلوتيان چشم به راه

ديدمش فرشى ازابريشم خون ميگسترد

درسراپرده ى چشمان خودآن چشم به راه

نازنينا! نفسى اسب تجلّى زين کن!

که زمين گوش به زنگ است وزمان چشم به راه!

آفتابا! دمى از ابر برون آ، که بود

بى تو منظومه ى امکان، نگران؛ چشم به راه!

 

 

 

 

دل هوای روی ماه یار دارد جمعه ها

دل هوای دیدن دلدار دارد جمعه ها

صبح جمعه چشم در راهیم ما ای عاشقان

یار با ما وعده دیدار دارد جمعه ها

چشم های منتظر با اشک های عاشقی

هر نگاهش حرف ها بسیار دارد جمعه ها

آفتابا امرکن تا ابرها ‍پنهان شوند

آسمان بر تابشت اصرار دارد جمعه ها

داستان عشق را تکمیل کن آقا بیا

بی تو دیگر حالت تکرار دارد جمعه ها

دلخوشم با جمله ای سرشار ازعشق و امید:

یار با ما وعده دیدار دارد جمعه ها

 

 

 

 

برگرد ای توسل شب زنده دارها

پایان بده به گریه ی چشم انتظارها

از یک خروش ناله ی عشاق کوی تو

حاجت روا شوند هزاران هزارها

یکبار نیز پشت سرت را نگاه کن

دل بسته این پیاده به لطف سوارها

از درد بی حساب فقط داد میزنم

آیا نمی رسند به تو این هوارها

ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن

خیری ندیده ایم از این اختیارها

باید برای دیدن تو "مهزیار" شد

یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها

دیگر برای تو صدقه رد نمیکنم

بیهوده نیست اینکه گره خورده کارها

یکبار هم مسیر دلم سوی تو نبود

اما مسیر تو به من افتاد بارها

شب ها بدون آمدنت صبح می شوند

برگرد ای توسل شب زنده دارها

این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند

یا ایها العزیز تمام ندارها...

 

 

 

سلام وارث تنهای بی نشانی ها!

خدای بیت غزل های آسمانی ها!

نیامدی و کهنسال‌هایمان مُردند

درآستانه ی مرگ‌اند نوجوانی‌ها

چقدرتهمتِ ناجور بارمان کردند

چقدرطعنه که: ((دیوانه‌ها! روانی‌ها!

کسی برای نجات شما نمی‌آید

کسی نمی‌رسد از پشتِ ندبه‌خوانی‌ها))

مسیحِ آمدنی! سوشیانس! ای موعود!

تو ـ هرکه هستی از آن‌سوی مهربانی‌ها!

بگو به حرف بیایند مردگانِ سکوت

زبان شوند و بگویند بی‌زبانی‌ها

هنوزپنجره‌ها باز می‌شوند و هنوز

تهی است کوچه از آوازِ شادمانی‌ها

و زرد می‌شود و دانه‌دانه می‌افتد

کنار پنجره‌ها برگِ شمعدانی‌ها...

 

 

 

 

با تو این این ثانیه ها، معنی تکرار نبودن

باور آینه ها، جرئت انکار نبودن

بودنت، معجزه ی شرقی باران و عطش

تو نبودی، روز و شب اینهمه تب دار نبودن

تو نه سحری، تو نه جادو، نه سرابی، می دونم

تو نه آغاز یه رویا، نه یه خوابی، می دونم

تو همون آیت نوری، توی شبهای سیاه

توی آوار تباهی، تو امیدی تو پناه

گر چه هنوزم فاصله ها خورشیدو از من می گیره

اما نذار این شبزده باز تو تن ظلمت بمیره

ثانیه ها ثانیه ها وسعت فریاد منه

کاری بکن کاری بکن فرصت میلاد منه

با تموم خستگیام با همه دلبستگیام

لب خاموشم تو رو چون شعری واسه فریاد کم میاره

تو کویر تشنه ی روح من بگو باز بارون بباره

تو کویر تشنه ی روح من بگو باز بارون بباره

 

 

 

 

 

ای بهترین دلیل تبسم، ظهور کن

فصل کبود خنده ما را، مرور کن

چرخی بزن به سمت نگاه غریب ما

از کوچه های بی کسی ما عبور کن

ما زایر تبسم بارانی توییم

ما را به حق آینه ها، خیس نور کن

ای راز سر به مهر اهورایی و شگفت

از ذهن ما، سؤال درخشان، خطور کن

ما را به التهاب معمای خود ببر

در ناگهان جلوه خود، غرق شور کن

ما را ببر به خلوت کشف و شهود خویش

ما را به راه سیر و سلوکت، غیور کن

ما بی شکیب، نور تو را آه می کشیم

یا جلوه کن، و یا دل ما را صبور کن

روح زمین کبود شب و دشنه است و ظلم

ما را برای چیدن ظلمت، جسور کن

ای آخرین تبسم نور محمدی (ص)

جان جهان، عدالت روشن، ظهور کن

 

 

 

 

ابر چشمم به هوای رخ تو بارانی ست

مثل دریای دلت دیده من توفانی ست

یک نظر کردی و دل گشت اسیرت، اینک

پشت مژگان دو چشمت دل من زندانی ست

همچو گردون به تمنای وصالت شب و روز

کار دل از پی دیدار تو سرگردانی ست

جای پایی زتو می ماند و من می بوسم

بین ما با تو همین رابطه پنهانی ست

در گلستان غمت سهم گل آب است ولیک

قسمت دیده من بی تو گلاب افشانی ست

سوی یعقوب مبر پیرهن یوسف را

باز می گردد اگر یوسف ما کنعانی ست

سینه ام محفل مهمانی درد است و فراق

زخم عریانی دل سفره این مهمانی ست

وسعت آبی چشم تو جنون آور بود

محمل سبز نگاه تو جنون پیمانی ست

«یاسر» از اشک وضو ساز که بزم وصال

روشن از شمع سحر آینه پیشانی ست...

 

 

 

آیا تو کیستی که هر گاه تو را می خوانم

کلمات به رقص می آیند؟

و آن گاه که از تو می نویسم

قلم می خرامد؛

کاغذ مترنم می شود!

 

 

 

 

آیا تو کیستی

که وقتی خاطر عاطرت از دل می گذرد

این چکاوک ترسان

شعف زده،سر به شورش بر می دارد

قفس سینه را می شکافد

پایکوبان و دست افشان

تا اوج آبی آسمان پر می کشد...

 

 

 

آیا تو کیستی که هر گاه تو را می خوانم

کلمات به رقص می آیند؟

و آن گاه که از تو می نویسم

قلم می خرامد؛

کاغذ مترنم می شو

آیا تو کیستی

که وقتی خاطر عاطرت از دل می گذرد

این چکاوک ترسان

شعف زده،سر به شورش بر می دارد

قفس سینه را می شکافد

پایکوبان و دست افشان

تا اوج آبی آسمان پر می کشد

آخر بگو

بگو تو کیستی که

وقتی نامت را می شنوم

جانم به وجد می آید

و خیالت زمین و زمان را به سماع می اورد؟!

من می دانم آری؛

می دانم من:

تو «کلمه ی کامله ای»

تو «امتداد خدا در خاکی»

اینک امروز

هستی در سایه سار تو غنوده است

و آنک که تو فردا بر می خیزی

محض تماشای قامتت

هستی یکپارچه بر خواهد خاست

و شُکرا

که قیامت قیامت نزدیک است.

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391ساعت 11:28 توسط رضابــابــــایی| |
طبقه بندی: شعر   
برچسب ها: شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان شعر امام زمان

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin